مه یاسمه یاس، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته ی زمینی

خاطره زایمان

با تاخیر طولانی اومدم خاطره ی زایمانم را برات بگم چهار شنبه شب بود 31 تیر ماه رفتم حموم وقتی اومدم بیرون دیدم کیسه آب سوراخ شده به خانوم دکتر زنگ زدم و گفت برو بیمارستلن معاینه بشی دست و پام گم کردم با اینکه منتظر بودم ولی خیلی استرس گرفتم نمیدونستم باید چیکار کنم زنگ زدم به خاله و با بابایی رفتیم بیمارستان معاینه که شدم گفت طبیعی نمیتونی زایمان کنی میخوای بستری شو تا ببینیم چی میشه اسم بستری شدن که اومد استرسم بیشتر شد  دوست نداشتم بستری بشم آخه کاری هم نمیخواستن انجام بدن زنگ زدم به دکتر گفت بستری شو ولی من قبدل نکردم ازم یه ان اس تی گرفتن گفتن برو فردا صبح بیا ولی حواست به حرکتای بچه باشه .اومدیم خونه ولی من تا صبح خوابم ...
28 آبان 1394

چهار ماهگی

اینم عکس مه یاس و بابایی روز عاشورا توی هیئت ( 3ماه و یک روز )   مه یاس جونم تو سه ماه و  پنج روزگی یاد گرفتی دستت را میاری جلوی صورتت و به بازوت نگاه میکنی اولش فکر میکردم لباست قرمزه دوست داری نگاهش کنی ولی وقتی لباست را عوض کردم دوباره این کار را انجام میدادی. 94.8.8 هم ششمین سالگرد  هم آشیانه شدن من و بابایی بود امسال با سالهای دیگه فرق داشت سه تایی شده بودیم با هم رفتیم آتلیه عکسای خوشگل انداختیم تو سه ماه و هشت روزگی هم یاد گرفتی دستات به هم قفل میکنی کش میدی به سمت بالا هر روز یه کار جدید با دستات انجام میدی  از سه ماه و بیست و پنج روزگی یاد گرفتی ص...
3 آبان 1394

سه ماهگی

دختر گلم به سلامتی سه ماهت هم تموم شد و رفتی توی چهار ماه از تغییراتت بگم: مامان و بابا را خوب میشناسی و بیشتر برای ما میخندی وقتی باهات حرف میزنیم جوابمون و با صداهایی که درمیاری میدی و  آقققققا میگی دستات به هم قفل میکنی و باهاشون بازی میکنی روز دوم محرم رفتیم همایش شیرخوارگان مصلی اینم عکسش اینم عکس خوشگل از خنده هات   ...
3 آبان 1394
1